گرجیف جورج ایوانویچ گرجیف George Ivanovic Gurdjieff در سال???? در الکساندرپل در منطقه قفقاز ارمنستان از پدری یونانی و مادری ارمنی زاده شد. رئیس کلیسای نظامی روسیه و پدر گرجیف نقش اصلی را در تربیب او ایفا کردند. در گروه او مدارکی از پژوهش در روشهای پیشرفتة موسیقی، معماری و رقصهای تمدنهای کهن به دست آمده که نشان میدهند چگونه این موضوعات بر آگاهی انسان کارایی دارند و آنرا متحول میسازند. گرجیف بدون توشه و وسایل لازم به سفر میرفت. بازرگانی میکرد، اجناسی را میفروخت و وسایلی را در برابر دستمزد تعمیر میکرد. راهنمای جهانگردان در مصر و بیت المقدس میشد. خود را به شکل هیپنوتیزور و جادوگر درمیآورد و گاهی نیز بهشکل کولیها از شهری به شهر دیگر سفر میکرد. او همچنین در انقلابها، جنگها و شورشهایی نیز حضور داشت و در این راه سه بار به شدت زخمی شد و بستری شد. بهرهبرداری از رویدادهای سیاسی برای جستجو در راه بیدارسازی درون آدمی، حرکتی برجسته در زندگی او بهشمار میرود. گرجیف زمانی را نیز در تبت گذراند. او که به خوبی با زبان تبتی آشنا بود و با علاقهای که به رقص و حرکات آیینی داشت، توانست مفاهیم درونی رقصهای مقدس را بیاموزد. او همچنین توانا بود و می توانست انرژیهای درونی خود را در زمینههایی ویژه، مهار کند؛ چنانچه خود در یکی از گزارش های سفرش مینویسد: «با چند ساعت آمادهسازی خود، میتوانستم نیروهای حیاتیام را چنان متمرکز کنم که از فاصله ده مایلی یک گاونر تبتی را بکشم و یا پس از بیست و چهار ساعت تمرین، یک فیل را ظرف پنج دقیقه خواب کنم». هدف او از این سفر راه اندازی مؤسسهای جهانی برای انتشار تجربه هایش و پرورش مریدان بود. ولی در اثر حادثة اتومبیلی که در جولای ???? رخ داد، او صدمات قابل ملاحظهای دید و پس از بهبودی تصمیم گرفت از راه نوشتن به انتقال آنچه درباره انسانیت، طبیعت و سرنوشت انسان آموخته بود بپردازد (دسامبر ???? تا مهِ ???? ). انسان خفته است. «من هستم» در او حضور ندارد بلکه تنها توهمی است. هر یک از این «من» ها مایه میشود که بخشی از انرژی ظریف آگاهی هدر شده و تنزل یابد. فرآیندی که گرجیف آنرا «تعیین هویت» مینامد. وقتی انسان «تعیین هویت» میکند، انرژی آگاه خود را هدر میدهد. این روند یعنی خود فریبی مدام، احساساتی توهمی مانند خشم، تأسف برخود، احساساتی عمل کردن و ترس را به دنبال دارد که ذاتاًََ چنان دردناکند که انسان ناچار میشود مدام برای بهبود این چگونگی خود، به دنبال کسب شهرت اجتماعی، لذت یا حتی هدف گنگ و غیر قابل تشخیص «خوشبختی» باشد. یکبار گرجیف آزمایش کوچکی با مریدانش کرد…
مرگ پدر و سپس مرگ خواهرش، همچنین رویدادهای شگفت و خارقالعادهای چون احضار روح، پیشگویی و شفای یک زن بیمار … که او شاهدشان بود، از حلقههایی بودند که او را به سوی جهان درونی رهنمون شدند .
تربیت گرجیف در شهر قارص که مرکز آمیزش فرهنگهای گوناگون مسیحی، ارمنی، آسوری، اسلامی و زرتشتی بود، شکل کرفت. او در این دوران کوشش بسیاری برای دریافت و درک پدیدههای درونی نمود. پس از آن، در روسیه به گروهی پیوست که مرکب از ?? زن و مرد و همگی مصمم به یافتن دانش درونی بودند، و خود نیز آموزگار این گروه شد. این گروه خود را جویندگان حقیقت نامیدند، در میان آنها کارآزمودگان گوناگونی در زمینة علوم ظاهری و درونی وجود داشت.
سالها بعد او به روسیه بازگشت و با کنتس «اوسترمنسکا»، که یک بانوی درباری بود ازدواج کرد. گرجیف در سال ???? در تاشکند، بعنوان یک مرشد عرفانی، اقامت گزید. پس از انقلاب ???? او سفری پرپیچ وخم را به همراه خانواده و مریدانش آغاز و پس از چند سال سختی گروه خود را به پاریس منتقل کرد و در فونتنبلو، انستیتویی را جهت رشد و تکامل انسان، راه اندازی نمود.
کتاب های گرجیف : «داستانهای بیلز بوب برای نوهاش» کتاب «ملاقات با مردان ناشناس» و کتاب ناتمام «زندگی تنها وقتی من هستم راستین است».
سیستم گرجیف پیچیده و همه جانبه است. او کوشش داشت تجربه هایش را به گونهای بازگو کند که مریدانش را به سوی قدرتهای درونیشان رهبری نماید.
گرجیف میدانست که در درون و بیرون انسان همه چیز بدون دخالت هوشیاری راستین او اتفاق میافتد، و انسانها بعلت توهم «من»های مستقل، از چگونگی و چرایی آن بیاطلاعند.
به عقیدة گورجیف شرایط انسان را نمیتوان بدون در نظر گرفتن عملکرد او در همگی هستی درک کرد. انسان آفریده شده تا انرژیهای خود را تغیبر شکل دهد.
گرجیف بر این باور است: آگاهی بیدار شده، همان نیروی تحلیل رفته در انسان امروزیست که عملاً توانا است.
او شماری از آنها را در یک مکان دور افتاده از شهر تفلیس دور هم جمع کرد و به آنها گفت «هر لحظه که من گفتم ایست! شما باید بی درنگ متوقف شوید. مهم نیست در چه وضعیتی هستید. حتی اگر یکی از پاهایتان از زمین بلند بود که قدم بردارید در همان حال متوقف شوید، و آن را روی زمین نگذارید. درست با شنیدن واژه ایست، باید متوقف شوید.»
یک کانال خالی در آن اطراف بود و سه تن از مریدان جوان او بامداد زود از درون آن کانال عبور می کردند. گرجیف در چادرش نشسته بود و ناگهان فریاد زد، «ایست!» بی درنگ آن سه مردی که داخل کانال آب بودند یخبسته شدند. در آن موقع کانال خشک بود، ولی چند لحظه بعد کسی بند آب را باز کرد. آنها که بند آب را باز کرده بودند، نمی دانستند که سه جوان همانند تندیس میان کانال ایستاده اند. گورجیف خودش هم این را نمی دانست. او در چادرش نشسته بود. آن سه مرد همانگونه آن جا ایستاده بودند.
(( تا موقعی که خطر دور است ذهن انسان می تواند صبر کند، چون امیدوار است که خطر رفع خواهد شد.))
آب آغاز به ریزش کرد و تا گردن آنها بالا آمد. وقتی نزدیک به دهان آنها رسید، یکی از آن سه تن بیرون پرید. او گفت هر چیزی حدی دارد، حتی اعتماد کردن هم حدی دارد.
((ولی اعتماد حدی ندارد. یک اعتماد محدود به راستی اصلاً اعتماد نیست. یک فریب است. ترفند ذهن است. اعتماد راستین بدون محدودیت است. اگر محدودیت داشته باشد دیگر تسلیم و سرسپردگی محسوب نمی شود. وقتی با خطری روبرو می شوید می فهمید آیا سرسپردگی و تسلیم شما راستین بوده است یا یک فریب.)) یکی از سه مرد جوان از درون کانال بیرون پرید، ولی دومی کمی زیرک بود، او بیشتر صبر کرد، با این امید که گرجیف فریاد بزند «ایست!» و به او دستور بیرون آمدن از کانال را بدهد، هر چند لبهایش هم زیر آب رفته بود، ولی هنوز خطر راستین متوجه زندگیش نبود. ولی همین که آب به دماغش رسید بیرون پرید، او گفت بیشتر صبر کردن سبک مغزی محض است. گرجیف اصلا نمی داند که چه بلایی به سر من می آید، دلیلی ندارد خودکشی کنم.
مرد سوم آنجا ایستاد. با اینکه آب تا لبها و دماغ و چشمهایش بالا آمده بود، از جایش تکان نخورد. سرش هم زیر آب رفت و او برای نفس کشیدن به تقلا افتاده بود و درست در واپسین لحظه گرجیف مانند گردبادی از چادرش بیرون جست. مرد جوان را گرفت و او را از کانال آب بیرون کشید و به سختی او را بهوش آوردند. ولی درست در همان روز او به کناره دیگر رسید. او چشمانش را گشود، پیش پای گرجیف سجده کرد و گفت: من دانستم آن چه را بایستی دانسته شود، من رسیدم به آنچه باید رسید. وقتی شما همه چیزتان را به خطر می اندازید، آنگاه همه هستی آماده نجات شما می شود. اگر کوشش دارید خودتان را نجات بدهید، نیازی نیست تا شما را نجات بدهند.
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |